Elizabeth Holmes، Theranos و اسطوره کارآفرین مسحور کننده
واقعیتی تلخ در مورد انعطاف پذیری کارآفرینی و دستیابی به شهرت و ثروت
به نظر می رسد که این اواخر همه در مورد Thernos سخن می گویند. شرکتی شکست خورده که در حوزه بیوتکنولوژی فعال بوده و در کتابی توسط John Carreyrou، در پخش اخبار ABC بخش Nightline و مستند HBO مورد کنکاش قرار گرفت. چنین گزارش شده است که نسخه سینمایی آن نیز با هنرنمایی Jennifer Lawrence در نقش Elizabeth Holmes – موسس مرموزی که به اتهام کلاهبرداری به 20 سال زندام محکوم شد – در دست ساخت است.
داستان Theranos بسیار جذاب و در عین حال ناراحت کننده است. زمانیکه شرکت به ارزش بالای 9 بیلیون دلار دست یافت، Holmes به فرد مشهوری در عرصه کارآفرینی تبدیل شد. عکس او بر روی جلد مجلات به عنوان ثروتمندترین زن جهان چاپ می شد و به طور غیر قابل انکاری مشهور بود. فرازها و فرودهای شرکت، داستان پیچیده ای دارد، اما اگر جزئیات را کنار بگذاریم موضوعی بر ما آشکار می شود: فرهنگ ما غرق در Silicon Valley می باشد.
در اوایل سال 2000، موسساتی مانند Mark Zuckerberg و Jeff Bezos از پشت میز کار خود فراتر رفته و در مرکز توجه قرار گرفتند. به صورت ناگهانی، کارآفرینی در مرکز توجه قرار گرفته و در مقابل طرفداران دیدگاه Employeeship شروع به انتقاد از آن کردند. ساختار در حال ظهوری – به ویژه در میان نسل هزاره وجود داشت – که در آن کار کردن برای یک شرکت در مقابل کار کردن برای خود، به معنای راکد و بی انگیزه بودن بود.
اکنون میلیون ها نفر شروع facebook، Trello و Airbnb بعدی را در سر می پرورانند. آن ها ثروت، شهرت، آزادی و اعتماد عمومی این کار را تصور می کنند. اما هنوز هم فروش شرکت به بیلیون ها دلار یک استثنا است نه یک قانون. این کار برای معدودی از استارتاپ ها مانند Flipkart، Glassdor و Marketo اتفاق میفتد. به همین دلیل است که زمان صحبت در مورد هزینه واقعی کارآفرینی و خطرات باورهای غلطی که در این زمینه وجود دارد، فرا رسیده است.
جذابیت رویای یک استارتاپ درخشان
کارآفرین شدن، هدف اشتباهی نیست. من شرکت خود Jot Form را 13 سال پیش و پس از کار برای یک شرکت رسانه ای نیویورکی آغاز کردم. امروز ما 4/4 میلیون کاربر داریم و بیش از 130 نفر را به استخدام خود درآورده ایم. من هیچ پشیمانی درمورد مسیری که طی کرده ام ندارم، اما آن هم یک گزینه از گزینه های بیشماری بود که من در پیش رو داشتم.
در عین حال، رویای پیوستن به یک شرکت بزرگ و داشتن شغلی ثابت به عنوان یک کارمند نیز احمقانه نیست. قطعا منظور من این نیست که شما فاقد حس حرکت رو به جلو و یا تخیل هستید. دوست من سارا، بیش از یک دهه در یک شرکت پیشرو در حوزه تکنولوژی کار کرده است. او کار خود را به عنوان مسئول فروش ارشد آغاز کرده و به سمت های اجرایی دست یافته است.
سارا سالانه درآمد مناسب شش رقمی دارد، از تیمی که با آن ها کار می کند راضی است، ماموریت شرکت را باور دارد و درآمد، تعطیلات، و نیز اوقات فراغت خوبی برای دنبال کردن ورزش های مورد علاقه خود از جمله دوچرخه سواری دارد. او سفرهای کاری زیادی می کند و پاداش های بسیاری نیز دریافت می کند. در این بین، همکاران کارآفرین او، تمام اوقات بیکاری خود را صرف کار کردن می کنند. او به رویاهای استارتاپی آن ها احترام می گذارد، اما شغل و زندگی خود را نیز عاشقانه دوست دارد.
کارآفرینی همواره کلید خوشبختی نمی باشد.
کاملا واضح است که هر فردی مانند سارا یک تجربه کارمند بودن را در زندگی خود گذرانده است. کار کردن از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر خسته کننده است و افراد بسیاری وجود دارند که کار زیادی انجام می دهند اما حقوق پایینی دریافت می کنند. یک تفاوت عمده بین کارمندان و کارآفرینان تاکید بر مقصد نهایی می باشد. موسسان شرکت ها اغلب نسبت به هدف غایی خاصی بسیار حساس هستند و حالتی را تجربه می کنند که روانشناسان آن را توهم تمرکز می نامند. یک حالت روانشناختی که بر تاثیرات رویدادی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، تمرکز بیش از حد می کند.
توهم تمرکز، می تواند چنین نیز نامگذاری شود که من در صورت ..... خوشحال خواهم بود. این حالت می تواند ما را مجبور به تغییراتی اساسی، مانند رفتن به شهری دیگر، آغاز یک کسب و کار و یا حتی دیدار با فردی بکند. اما همچنانکه Amie M. Gordon در کتاب روانشناسی امروز خود می نویسد، باید به هنگام اتخاذ تصمیماتی که در زندگی تغییراتی ایجاد خواهند کرد، بسیار مراقب بود. قطعا شما خواهید توانست خانه بزرگتری در شهری دیگر داشته باشید، اما اگر این کار مستلزم ساعات رفت و آمد بیشتر باشد، آیا واقعا ارزشش را دارد؟ آیا شما واقعا مشتاق به تغییر وضعیت خود به شرط کنار گذاشتن خانواده خود هستید؟
زمانیکه شما بر این باورید که یک تغییر یا انجام کاری خاص، زندگی را به یک داستان افسانه ای تبدیل خواهد کرد، این همان توهم تمرکز بر روی مسائل کاری می باشد. این حالت کمتر به مفهوم سندروم بعد از ماراتن مرتبط است. بلکه یک حالت مستند از ناراحتی، یاس و بی هدفی می باشد که پس از دست یافتن به یک هدف بزرگ مانند دویدن در یک ماراتن به وجود می آید. من مخصوصا بر بعد روانشناختی این موضوع تاکید می کنم چرا که واکنش های طبیعی انسانی هستند. تقریبا تمام افراد زمانی این تصور را داشته اند که زندگی روشن تر و شادتر فقط به اندازه یک افزایش حقوق و یا تعطیلات بیشتر با آن ها فاصله داشته است.
کاستن از حالت مرموزانه شهرت و ثروتی که از استارت اپ به دست می آید.
اغلب کارآفرینان درگیر در تفکر " زمانی شاد خواهم بود که ... " هستند. آن ها به خود داستان های استادانه ای را در مورد داشتن شرکت اختصاصی خود می گویند – تا زمانیکه در واقع زندگی یک صاحب کارخانه را داشته باشند. بسیاری از افراد نیز به خود می گویند که زمانی خوشحال خواهند بود که به دستاوردهای افسانه ای کارآفرینی مانند رفاه، انعطاف پذیری و شهرت دست یابند.
بر پایه تجربی فردی خود، می گویم که این جوایز به ندرت با شروع یک کسب و کار جدید به دست می آید. بیایید با انعطاف پذیری آغاز کنیم. موسسان شرکت ها عموما مسئول مدیریت، استخدام، افزایش سرمایه، و تعیین استراتژی هستند و به همان نسبت نیز دچار اضطراب های مختلف می شوند. ممکن است طبق زمان بندی کاری یک کارمند کار نکنند، اما اکثر کارآفرینان تمام وقت کار می کنند. چیزی که با انعطاف پذیر بودن زندگی، در تضاد است.
سپس بحث ثروت و رفاه مادی مطرح می شود. در داستان موفقیت هر کارآفرینی، صدها هزار شکست دیده می شود که در اخبار منتشر نمی شود. مربیان کسب و کار از شکست با سخنان اینچنینی یاد می کنند: اگر شکست نخورید، نوآوری لازم را به دست نخواهید آورد. اما واقعیت امر بسیار فراتر از یک جمله شاعرانه است. از دست دادن ده ها هزار دلار قطعا تاثیرات مخربی در طول سالیان دراز خواهد داشت. در دنیای استارت آپ هم اینچنین است و من اثبات کرده ام که انباشتن ثروت، یک استثنا است نه یک قانون.
طبق مطالعه ای که توسط Career Explorer انجام شده است، میزان تقریبی درآمد یک کارآفرین امریکایی، حدود 5 دلار در ساعت در زمان شروع به کار بوده است. کارآفرینانی که به ثبات در کار خود دست یافته باشند، 62 دلار در ساعت درآمد دارند. بنابراین در گام اول شما زیر خط فقر امریکای شمالی خواهید بود. در شرایط بعدی، پول خوبی به دست خواهید آورد، اما واقعیت این است که زندگی افسانه ای با جت و راننده شخصی نخواهید داشت.
در نهایت، رویای دستیابی به شهرت مطرح می شود. کارآفرینانی مانند Elon Musk و Arianna Huffington نام های آشنایی هستند، اما اغلب کارآفرینان در گمنامی به سر می برند و واقعیت این است که این حالت چندان هم بد نیست. کار آرام و طی کردن مسیر کارآفرینی با اشتیاق، تجربه احساس هم ترازی، در کنترل داشتن اوضاع و احساس خوب نسبت به کار، می تواند آزادی بیشتری را برای پذیرفتن ریسک ها و تعیین قوانین در اختیار فرد بگذارد. برای مثال، من حداقل چند هفته در سال را به چیدن زیتون با خانواده ام اختصاص می دهم.
تجارت ماجراجویانه خود را انتخاب کنید.
آغاز یک کسب و کار با خصوصیات هر فردی متناسب نیست. تنها به این دلیل که فردی احساس قابل تحسین بودن بکند یا دوستانتان به صورتی افراطی از شیوه زندگی یک کارآفرین سخن بگویند، کافی نخواهد بود که شما شروع به کارآفرینی بنمایید چرا که شیوه های بسیار متفاوتی برای دنبال کردن یک شغل پرسود وجود دارد.
اگر انعطاف داشته باشید، می توانید برای شرکتی به صورت دورکاری کار کنید. اگر به دنبال ثروت هستید، می توانید با کار کردن در موقعیتی واقعی، سرمایه گذاری یا بسیاری از مشاغل تخصصی دیگر، آن را به دست آورید. تمام این اهداف می توانند صحیح باشند اما همانطور که Theranos و Holmes بیان می کنند، کارآفرینی، ساده ترین راه برای دستیابی به هدف و حفظ آن نمی باشد.
قبل از اینکه کسب و کاری را آغاز کنید ( یا به شرکتی بپیوندید ) باید بدانید که چه چیزی شما را واقعا خوشحال می کند. اگر کارآفرینی همچنان انتخاب صحیحی باشد، به دنبال آن بروید. درمورد آنچه که به شما حس خوبی می دهد، واقع گرا باشید. سپس آن را با خیالی آسوده و عزمی راسخ دنبال کنید.
ممکن است از این مطالب خوشتان بیاید